دوستت دارم!

دوستت دارم!

از پنجره کلبه به جنگلی که انبوهش اجازه ورود نشانه های خورشید را نمی دهد، نگاه می کنم. دارم تمرین می کنم. خیره می شوم به تنه درختی که قلبی به رویش کشیده ام. خیره می شوم و انگار تو را می بینم. جمله ای در ذهنم دوست دارد بیان شود. او را بر روی دفتر ثبت می کنم، می نویسم: دوستت دارم.

اما،اما من چگونه بدون اینکه گرمای دستهایت را بچشم دوستت دارم! شاید دروغ می گویم. ولی نمی توانم وقتی هستی تپیدن قلبم را انکار کنم.

من دوستت دارم بی آنکه چرخش نگاهت را چشیده باشم.

من دوستت دارم بی آنکه بر روی نیمکت پارک نشسته باشم و به حرفهایت چشم ببندم....


دیدگاه‌ها (۳)

درکتون می کنم ...
وقتی نچشیدیمش تصویرش می کنیم 
و انتظار چیزی رو می کشیم که احتمالا چیزی جز ساخته ذهنمون نیست ...
اما هر چی هست ما رو دیگر خودش می کرده ...



اصلاً دوست داشتن یعنی همین

چون تازگی ها ... دلم شکسته ..
دوست داشتن برای من وصله به سیاهی ها .. دوست داشتم سکوت کنم ..
ولی منم این دوست داشتن رو داشتم ..




بایگانی