در خویشم

در خویشم

دیگر نه ابر و نه خورشید نیست در این ورای مبهم٬ آن چیزی که می خواهم یافته ام و مزه اش کرده ام. اما نمی توانم نگهش دارم. عیب از من است که از خویش غافلم. آنگاه که باید خود را ببینم٬ نمی بینم و آنگاه که باید از نگاه به خویش بگریزم٬ نمی گذرم.

در خویشم و در خویشم٬ یاری نمی خواهم                      با می نیا پیشم٬ هم راز نمی خواهم


دیدگاه‌ها (۲)

گیتی رسایی

۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۰
سلام به شما . مطلبتان برایم بسیار جالب بود

تاجِ گل بر سر گذارد

 

آنکه مقتون خود است

 

چشم ظاهر بین فریب و گول

 

ظاهر می خورد

 

#گیتی_رسائی

 

پاسخ:

۴ آبان ۹۶، ۱۲:۱۶
مفتون یعنی در فتنه افتاده.
ممنون

گیتی رسایی

۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۷
سلام به شما عزیز

یکدنیا از آمدن به میهمانی احساستان لذت بردم .



بایگانی