دیگر نه ابر و نه خورشید نیست در این ورای مبهم٬ آن چیزی که می خواهم یافته ام و مزه اش کرده ام. اما نمی توانم نگهش دارم. عیب از من است که از خویش غافلم. آنگاه که باید خود را ببینم٬ نمی بینم و آنگاه که باید از نگاه به خویش بگریزم٬ نمی گذرم.
در خویشم و در خویشم٬ یاری نمی خواهم با می نیا پیشم٬ هم راز نمی خواهم
دیدگاهها (۲)
گیتی رسایی
۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۰
تاجِ گل بر سر گذارد
آنکه مقتون خود است
چشم ظاهر بین فریب و گول
ظاهر می خورد
#گیتی_رسائی
پاسخ:
۴ آبان ۹۶، ۱۲:۱۶
گیتی رسایی
۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۷
یکدنیا از آمدن به میهمانی احساستان لذت بردم .