لحظه ها می آیند و می روند. اما یه عاشق تا معشوقه اش برسد، از لحظه ای به لحظه ای دیگر، در انتظار می ایستد. لحظه ها می رسند اما نمی روند! بر دوش عاشق می نشینند و سنگینی می کنند تا عاشق را بیازمایند و او از دلتنگی می گرید و پرتوی برای شادمانی در دلش هنوز می تابد. کی می رسی؟! آغوش، گل ها آمده اند، بلبل ها نغمه می کنند. اما عاشق نه از دیدن گلبرگ ها به وجه می آید نه از شنیدن چلچله مست می شود.
_چه باید کرد به حال تو؟! ای پسر. ای پسر، به حال تو چه باید کرد؟!
_نمی دانم.
_نمی روی؟!
_گذشتن و رفتن کار من نیست.
_خسته نمی شوی؟!
_اگر از ایستادن خسته شوم. می نشینم. اگر از نسشتن خسته شوم، دراز می کشم، اگر از دراز کشیدن خسته شوم، می خوابم.
_تا کی؟!
_انتظار عاشق که به ساعت نیست.
_گر بخوابی و بیدار نشوی؟!
_آن وقت سر سنگ قبرم بنویس، خدای این دنیا را ندید ولی آن دنیا را چرا...
+ مدتی هست که گزینه درج مدیا برای موسیقی نیست! متاسفانه نمی توانم همین جا شما رو دعوت به شنیدن کنم.
دیدگاهها (۱)
کامیار ...
۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۱۰
حالا داری برمیگردی به دوران اوج نوشتنت :)
عالی بود :)
پاسخ:
۱۰ فروردين ۹۹، ۱۵:۲۶